خداوند در آثار ابنسینا به مثابة وجودی کاملاً متفاوت و دیگر حضور مییابد و وی در مباحث فلسفی خویش، از واجبالوجود به عنوان خدا، تصویری ارائه میکند که نهتنها به لحاظ وجودی، متعالی صرف و متباین نسبت به ماسواست؛ بلکه حتی دامنۀ این تعالی تا حوزۀ ذهن و معرفت انسان نیز ادامه مییابد. از سوی دیگر، مباحث وی دربارۀ نیایش در آثار گوناگون او، در نگاه نخست ممکن است بیانگر ناسازگاری یا دستکم چندگانگی دربارۀ تصور بوعلی از خدا باشد. اما ابنسینا که به اشکال نیایش با خدای غیرشخصوار واقف است، بهصراحت، سخن گفتن به معنای عرفی را با واجبالوجود متعال محال میداند؛ ازاینرو به جای تغییر تصویر خدا، به مفهومسازی دیگری از نیایش میپردازد و تعریفی فلسفی از آن ارائه میدهد. حقیقت نیایش در نگاه وی، یک گفتگوی صرف نیست؛ بلکه گونهای تحول وجودی است که در معرفت و عشق ریشه دارد. وی این امر را با تمایز نهادن میان دو بعد ظاهری که وی با رویکری تشریعی بیان میکند و بعد حقیقی که با نگاه فلسفی وی پیوند دارد و تحویل نیایش به مفهوم عشق توضیح میدهد. مفهومسازی ابنسینا از عشق الهی نیز، هم با تصور وی از خدای غیرمتشخص و هم با تعریف نیایش سازگاری کامل دارد.